[];
anetwork_pram['aduser'] = '1389531691';
anetwork_pram['adheight'] = '240';
anetwork_pram['adwidth'] = '120';
نتـیـجه اینـکه، رفتــــــــــــن، حتی اگر اندکی…
پشتش سنگین بود و جادههای دنیا طولانی؛ میدانست که همیشه جز اندکی از بسیار را نخواهد رفت. سنگپشت، ناراضی و نگران بود. پرندهای در آسمان پر زد، سبک؛ و سنگپشت رو به خدا کرد و گفت: این عدل نیست، این عدالت نیست. کاش پُشتم را این همه سنگین نمیکردی…
من هیچگاه نمیرسم. هیچگاه. و در لاک سنگی خود خزید، به نیت نا امیدی.
خدا سنگپشت را از روی زمین بلند کرد. زمین را نشانش داد. کُرهای کوچک بود. و گفت: نگاه کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس نمیرسد. چون رسیدنی در کار نیست. فقط رفتن است.
حتی اگر اندکی. و هر بار که میروی، رسیدهای. و باور کن آنچه بر دوش توست، تنها لاکی سنگی نیست، تو پارهای از هستی را بر دوش میکشی.
خدا سنگپشت را بر زمین گذاشت. دیگر نه بارش چندان سنگین بود و نه راهها چندان دور.
سنگپشت به راه افتاد و گفت: رفتن، حتی اگر اندکی…
:: موضوعات مرتبط:
مطالب جالب ,
,
:: برچسبها:
داستان جالب ,
داستان کوتاه د ,
استان کوتاه لاک پشت و خدا ,
داستان کوتاه و جالب دلخوری لاک پشت از خدا ,
دلخوری لاک پشت از خدا و پاسخ خدا به او ,
عدالت ,
عدالت خدا هستی ,
پاسخ خدا به لاک پشت ,
دلخور ,
دلخوری ,
خدا ,
لاک پشت ,
دلخوری لاک پشت ,
مطلب درباره ی لاک پشت ,
کلوپ دانلود_دانلودرایگان ,
یک شبکه واقعی دانلود ,
:: بازدید از این مطلب : 692
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0